یادداشت های سیاسی

وبلاگ شخصی علی مستاجران

یادداشت های سیاسی

وبلاگ شخصی علی مستاجران

مقاله/روایتی بر فروپاشی گفتمان تئوکراسی پاپ در اروپا

انحطاط اسلوب تئوکراسی پاپ در اروپا


وَإِذْ قَالَ عِیسَى ابْنُ مَرْیَمَ یَا بَنِی إِسْرَائِیلَ إِنِّی رَسُولُ اللَّـهِ إِلَیْکُم مُّصَدِّقًا لِّمَا بَیْنَ یَدَیَّ مِنَ التَّوْرَاةِ وَمُبَشِّرًا بِرَسُولٍ یَأْتِی مِن بَعْدِی اسْمُهُ أَحْمَدُ ۖ فَلَمَّا جَاءَهُم بِالْبَیِّنَاتِ قَالُوا هَـٰذَا سِحْرٌ مُّبِینٌ


و (به یاد آورید) هنگامی را که عیسی بن مریم گفت: «ای بنی اسرائیل! من فرستاده خدا به سوی شما هستم در حالی که تصدیق‌کننده کتابی که قبل از من فرستاده شده می‌باشم، و بشارت‌دهنده به رسولی که بعد از من می‌آید و نام او احمد است!» هنگامی که او با معجزات و دلایل روشن به سراغ آنان آمد، گفتند: «این سحری است آشکار


اگر بخواهیم کلام را در این خصوص کسسته و باز سازیم به تعابیر فراوانی دست خواهیم یافت که آن را در مقاله ای جدا جهت بازگشایی این مطلب ارائه خواهیم نمود


دوران وسیعی از تاریخ علم را میتوان به تمدن اسلامی نسبت داد چرا که تمدن اسلامی پس از تمدن اروپا ظهور یافت و با نشر اخلاقیات و فرهنگ اسلامی در قلب تمدن های بزرگ دنیا تاثیرات قابل توجهی بر فرهنگ جوامع نهاد.


اگر جریان جنگهای مسیحیان و مسلمانان را طی دو دوره برسی کنیم دخول فرهنگ اسلامی را در اسپانیا به عنوان قلب اروپا در می یابیم.


با این تفاسیر سوالی مطرح میشود که آیا تولید علوم از زمان ظهور تمدن اسلام به منظر ظهور آمد؟


این که علوم از زمان نشر اسلام در جوامع اعراب یا اروپا یا ایران ظهور یافت سخنی غلط است.چرا که علوم از ابتدای خلقت بشر به سایر انسان ها منتقل شد.و جوامع هیچ گونه نقشی در آن نداشتند.اما فرهنگ آن جوامع بود که روند تکمیلی علوم را میپیمود.در واقع جامعه ی آمیخته با فرهنگ ،علومی مبتنی بر ارزش های همان فرهنگ به همان جامعه ارائه مینمود.علومی که میتوانست خرافی باشد یا علوم واقعی.یا علومی که بعد ها طی تغییر و تحولاتی که درجوامع صورت میگرفت تردید یا تکمیل میشد.


علومی نیز وجود دارد که در تمدن آسیای شرقی در بیش از سه هزار سال پیش تولید شده است.اما چون اغلب آنها تاثیر گرفته از فرهنگ آسیای شرقی بوده است اغلب جنبه ی خرافی داشته و امروزه با توجه به افزایش درک و فهم بشر برای انسان قابل حضم نبوده و نیست.پس این علوم مبنای خاصی نداشته و اغلب خرافه است و شاید تمدن آسیای شرقی موفقیتی بزرگ در زمینه ی تولید علم کسب ننموده است و اغلب آنچه در دانشگاه های شرق آسیا تدریس میشود جزوه ی درس دانشمندان ظهور یافته در قرن نوزدهم و بیستم در اروپا است.


حتی بسیار از علوم تولید شده در جوامع اولیه بشر نیز اینچنین بوده اند.برخی نیز طی سال های طویل تکمیل شده اند.علومی که برای جوامع امروز بسیار ساده و پیش پا افتاده است..


اما اگر بخواهیم علوم زاییده ی اروپا را مورد برسی قرار دهیم میتوانیم به طور مختصر آن را تمدنی متفاوت از سایر تمدن های ماقبل خویش بدانیم.چرا که این تمدن نشات گرفته از مسیحیت و علوم الهیات است.اما تحولات مذهبی و سیاسی در اروپا چندان بی رابطه با تغییر روند تولید علم در آن تمدن نیست.


تحریف کتب دوران صدر تاریخ مسیحیت و کتب دینی مسیح و فاصله گرفتن روحانیون و رهبران مسیحی از تعالیم این دین الهی عواملی بود که تاثیراتی سوء بر جوامع اروپا گذاشت.که از جمله آن میتوان کم رنگ شدن نقش مذهب در زندگی فردی و اجتماعی مسیحیان دانست.همچنین ظهور سلطه ی ظالمانه ی پاپ و قوانین ساخته مسیح بر جامعه ی اروپا منجر به اختلاف میان اروپائیان و ایجاد اندیشه ی ملی گرایی و افراطی گری در میان آنها شد.


این دوران را میتوان سخت ترین دوران در اروپا دانست که مسیحیت در تنگنای تارخی قرار گرفت و متحول شد.درحقیقت میسح چهره ای نسبتا متفاوت در اروپا پیداکرد.در آن دوران به مسیحیت از دیدگاه مذهب و تکلیفی دیده شد که در زندگی مادی بشر نقشی ندارد و تنها بعد روحانی دارد و حتی در مخیله انسان گنجانده گنجانده شده است. .


شاید این زمان را میتوان دوران بروز فرهنگ غرب و جهانی شدن این فرهنگ نو دانست.فرهنگی که فرهنگ دینی در آن حاکم بود.اما نه به نام مسیح بلکه نامی جدید به خود گرفته بود.واژه ی امانیسم تنها جایگزینی بود که بر مسیحیت نهاده شد و در ابعاد گوناگون اعلام وجود کرد..


از آن پس متفکران و دانشمندان پرورانده شده در مکتب سکولاریسم ، ناخلف ترین پرچم داران علم در جهان بودند.علومی چون اخلاقیات و فقه و فلسفه که مخالف جهان بینی مسیحیت بودند.ناخلف از این رو است که کلیه علوم را در راستای اهداف پلید سرمایه داران و جامعه فئودالیسم اروپا قرار دادند و این در حالی بود که هنوز رهبران کاتولیک سلاطین اروپا شمرده میشدند و دین چهره ای سلطه گرانه به خود میگرفت و به مرور زمان از صحنه ی پابلیک و سیاست خارج میشد.چرا که حکومت دینی مسیحیان لیاقت حاکمیت غیر مستکبرانه بر آنان را نداشت و این حاکمیت باید از صحنه خارج میشد و این به آن خاطر بود که آن زمان تعالیم مسیح مطابق تمایل فئودالیسم دچار تغییر اساسی شد..


در این زمان بود تقدیر خداوند چنین مقدر گشت که این بار آخرین پیامبر خویش را از نسل ابراهیم و در سرزمین پیامبران متولد سازد.سرزمینی که ابراهیم کعبه را در آن بنا نهاده بود.سر انجام محمد(ص) از نسل ابراهیم(ع) در مکه متولد شد و چون محمد متولد شد کنگره ی پولادین دو امپراطوری قدرتمند ایرا ن و روم( کسرا و روم)بر لرزه افتار و پیامبری که هزاران پیامبر وعده ی آمدنش را میدادند چشم خویش به دنیایی نهاد خود مصلح آن بود محمد (صل الله علیه و اله)همان موعود مسیح بود.مردی که حضرت مسیح(علیه السلام) وعده ی آمدنش را داده بود..


اکنون به مبحث اول باز میگردیم تا فرهنگ اسلام را از غرب تفکیک کنیم.


آنچه فرهنگ اسلام را از فرهنگ غرب متمایز میسازد اختلاف این دو فرهنگ بر سر ایدئولژی موجودیت خلق است که در تعریف انسانیت منعکس میشود.و اینجا تفاوت عمده ی غرب و مسیحیت آشکار میشود.


اسلام در کلام متفکران و صاحب نظران دین هیچگاه در مقابل مسیحیت اعلام وجود نمیکند بلکه اسلامیت و مسیحیت همواره در کنار هم قرار گرفته اند.نقطه ی مقابل اسلام،فرهنگ سکولار غرب است که موجودیت انسان را زیر سوال میبرد.


در اینجا سوالاتی مطرح میشود که:


*آیا غرب ایده ای غیر متافیزیک در خصوص تعریف انسانیت ارائه میکند؟


*تعریف انسانیت از منظر غرب بر گرفته از مکتب امانیسم و فرد گرایی است؟


*آیا سکولاریسم غرب در مقابل اسلام اعلام موجودیت کرده است؟


اینها سوالاتی است که پاسخ آنها در مکاتب ماتریالیسم غرب و ایئالیسم اسلام به عنوان نظریه کاملا اثبات شده است.


به اعتقاد نظریه پردازان مسلمان علوم زاییده ی اسلام برگرفته از فرهنگ توحیدی و الهی است و بر همه ی جنبه های مادی و معنوی و فردی و اجتماعی زندگی بشر احاطه دارد.همانگونه که دین اسلام دینی کامل است.پس این علوم،علومی کامل و صحیح و به دور از خرافه و کذب در تاریخ علم درخشش میکند.