یادداشت های سیاسی

یادداشت های سیاسی

وبلاگ شخصی علی مستاجران
یادداشت های سیاسی

یادداشت های سیاسی

وبلاگ شخصی علی مستاجران

لزوم جدا سازی مکتب فرانکفورت از هژمونی اقتصادی مارکسیسم


چندی پیش در ترجمه مقاله ای از یک روشنفکر چینی جملاتی را خواندم که بد نیست به آن نظری داشته باشیم.او بر این عقیده بود که اصولا مکتب فرانکفورت اصلی ترین و ابتدایی ترین مکتب چپ گرا بوده و اساس کمونیسم را تشکیل داده است.اما بعد از برسی و مطالعه البته سطحی اما روشن در خصوص اندیشه های مارکوزه به سادگی روشن میگردد که اساس تمرکز فرانکفورتی ها بر مسئله فرهنگ بوده است.

مکتب فرانکفورت را باید مکتبی دانست که از مدتها پیش با تفکرات و ایده های انتقادی خود فضای فرهنگی و اقتصادی اروپا و بعدها امریکا را در تصاحب خود در آورد.اساسی ترین ایدئولوژی های نظریه پردازان انتقادی در جهت نقد مصرف زدگی و مولفه های اصلی کاپیتالیسم مدرن بوده است.گرچه مدت بسیاری از پایان عمر این مکتب انتقادی میگذرد اما بازخوانی نظریات فرانکفورتی ها ما را به شرایط مصرف زدگی و خطرات موجود برای سایر کشورها نزدیک تر میسازد.چندی پیش در ترجمه مقاله ای به نام اندیشه های اساسی مارکسیسم نوشته یک اندیشمند چینی کمونیسم خواندم که او تفاوت مارکسیسم و چپ جدید فرانکفورت یا نوفرانکفورتی ها را اختلاف در زیربنا دانستن اقتصاد و فرهنگ میداند.به نظرم این عقیده درست است.اساس نظریات فرانکفورتی ها را،بازگست از مدرنیته افسارگسیخته غرب باید تلقی کرد.نمیخواهم بگویم مکتب فرانکفورت مادر مارکسیسم است.مکتبی که از آن سخن میگویم صاحب اندیشه هایی فهیم تر و وارسته تر از مارکسیسم را داراست.گرچه بسیاری از فلاسفه غرب،این دو مکتب را یکی دانسته اند.اما منتقدان این شیوه نیز دلایل قابل قبولی ارائه داده اند.شاید بپرسید من با چه منطقی میگویم این دو مکتب از هم منفک هستند.فرانکفورتی ها پارادایم جدیدی را در فرهنگ نقد در مغرب زمین پایه گذاری نمودند.این دسته از نظریه پردازان انتقادی اهمیت به مسائل فرهنگی را در اولویت میدانستند و هر چیزی که فرهنگ را با خطر مواجه مینمود به مبارزه برمیخواستند.اما مارکسیسم با بهادادن بیش از حد به اقتصاد از مرزهای فرهنگ فراتر رفته و عملا از دایره فرانکفورتی ها خارج شده است.او اقتصاد را ضامن فرهنگ معرفی میکند.فلاسفه غرب اقتصاد را اصل تلقی میکنند.فرانکفورتی ها نیز اقتصاد را آزاد میدانند به شرطی که به فرهنگ آسیب نزند و آنجا که اقتصاد مصرف زدگی را به همراه می آورد با آن به مبارزه برمیخیزند.این منطق سه جریان فکری در خصوص اقتصاد و فرهنگی در قرن نوزدهم و اوایل قرن بیستم است.پروژه اقتصادی شدن فرهنگ که اکنون نیز در جوامع جهان سوم در حال اجراست در تلاش است تا با ابزار رسانه خود را در اقتصاد کشورهای وابسته جهان بگنجاند و همانگونه که اقتصاد را سرمایه داری میکند ،فرهنگ را نیز سرمایه داری کند.اکنون سوال این است که چرا برخی از سیاسیون غربی و رسانه های این دسته بر این عقیده اند که فرانکفورتی ها با مارکسیسم ها یکی هستند؟پاسخ روشن است.هدف از چسباندن مکتب فرانکفورت به مارکسیسم و تحریف اندیشه های این عده از فعالان انتقادی با این هدف صورت میگیرد که مبادا روزی فرانکفورتی ها در غرب بار دیگر قدرت بگیرند و اندیشه های ضد کاپیالیسم آنها بار دیگر وارد عرصه فرهنگی شود و بتواند با جذب پست مدرن ها به یک مکتب پر طرفدار تبدیل گردد و ماهیت سرمایه داری را با خطر مواجه نماید.از این رو تاکید بر اندیشه های این مکتب میتواند راهی برای شناسایی یک الگوی فکری فراموش شده در اروپا و امریکا باشد که ممکن است روزی پا بگیرد و وارد عرصه شود و موجودیت سرمایه داران را به خطری جدی مواجه نماید.