یادداشت های سیاسی

یادداشت های سیاسی

وبلاگ شخصی علی مستاجران
یادداشت های سیاسی

یادداشت های سیاسی

وبلاگ شخصی علی مستاجران

احساس خطر اولین محرکه مسئولیت پذیری

احساس خطر اولین محرکه مسئولیت پذیری

یکی از پیش نیاز های یک نهضت عظیم فکری و فرهنگی مسئولیت پذیری و درک جایگاه خود در ساختار جامعه است.درک خصایص فطرت انسانی و تمایز آن از سایر موجودات همیشه برای انسان امری آشکار بوده است.برنامه ای که توسط خداوند مطابق فطرت بشر تنظیم شده است انسان را دارای یک سری مسئولیت در قبال دیگران و در قبال همه جهان میداند.از این رو یک سری ظرفیت ها در هر انسانی قرار داده میشوند که در صورت بروز و استفاده از آن ظرفیت ها همواره مسئولیت های جدیدی بوجود می آورند.این ظرفیت ها و مسئولیت ها میتواند از فرد فراتر رفته و به خانواده یا جامعه و یا کل جامعه بشری را تحت تاثیر قرار دهد.این نوعی قدرت اجتماعی محسوب میشود که از حالت بالقوه به حالت بالفعل رسیده و طبعا مسئولیت های بزرگتری را نیز در بر خواهد داشت.قدرت اجتماعی یک رییس جمهور میتواند در سطح جهانی گسترش یابد.اما یک کارمند تنها میتواند قدرت اجتماعی خود را در حد همکاری یا اعضای زیر نظر خود گسترش یابد.اما یک کارمند تنها میتواند قدرت اجتماعی خود را در حد همکاران خود گسترش دهد.از این رو مسئولیت آنها بسیار با یکدیگر متفاوت است.علاوه بر قدرت اجتماعی،مسئله دیگر که میتواند مسئولیت های اعضای بشر را از یککدیگر متفاوت سازد شدت خطری است که جامعه و فرد را متوجه خود میسازد.فردی که مسئولیت خنثی سازی یک بمب مخرب را بر عهده دارد.مسئولیت او نیز خطیر و مبهم است و در صورت انجام ندادن مسئولیت آسیب بسیار زیادی به فرد و جامعه وارد میشود.هرچه خطر یک مسئولیت بیشتر باشد انسان بیشتر به تکاپو می افتد تا آن را به درستی انجام دهد و خللی در انجام آن وارد نیاورد.این امر تنها در صورتی تحقق می یابد که آگاهری نسبت به خطر وجود داشته باشد تا مسئولیت پذیری شدت بیشتری پیدا کند.درواقع ابتدا باید خطر حس شود تا مسئولیت در جهت برطرف کردن خطر بوجود آید.

امام خمینی رحمت الله علیه در خصوص رسالت دانشگاه میفرماید:دانشگاه مرکز سعادت و در مقابل شقاوت یک ملت است.از دانشگاه باید سرنوشت یک ملت تعیین شود.دانشگاه خوب یک ملت را سعادتمند میکند و دانشگاه غیر اسلامی یک ملت مسلمان را به عقب میزند.


عدالت از درونیات انسان

عدالت از درونیات انسان

تحقق جامعه ای با محوریت عدالت در جامعه عزی راسخ می طلبد

 فطرت خدا جوی انسان همواره به دنبال خلیفه و جانشینی از سوی خدا بر روی زمین است.که بتواند به وسیله ی آن امام و پیشوا به غایت علم قدسی که همان تقرب الهی است برسد.و این فطرت پاکی است که انسان را به دنبال چنین تکیه گاهی تا مدینه ی امید ها می کشاند و یافتن مقصود گامی است به سوی عروج به عرش الهی.و این بشارتی است برای اهل یقین 

شاید تابه امروز چشمی بر روی کره ی خاکی گشوده نشده که فطرت لدنی، او عدالت را دادگر نبوده باشد.و چشمی دیده به جهان نگشوده که تنفر از ظلم را در وجودش نگنجاده شده باشد.هیچگاه روزگار انسانی را به خود ندیده که خود را دشمن عدالت بداند یا از ظلم پیروی کرده باشد.حتی انسان های ظالم بیدادگر وقتی به وجدان خود عروج کنند عدالت را امری نیک میپندارند.چرا که عدالت طلبی امری کاملا فطری است.حتی این قاعده به ظاهر جنبه نسبی نیز ندارد.اما عدالت تا زمانی محبوب و ضامن جامعه ای سالم است که همه اغشار جامعه ائم از ثروتمند و فقیر ،حاکم و زیر دست را به اهداف خود برساند.اما در این میان مسئله ای وجود دارد که مانع اعمال عدالت اجتماعی میشود.باید در نظر داشت که اعمال عدالت به معنی اعمال تساوی نیست.اعمال تساوی هدفی است که اقتصاد سوسیالیسم و احذاب و حاکمیتهای کمونیسم به دنبال آن است اما همواره تاریخ شاهد شکست نظام ها و ابر سیستماسیونهای سوسیالیسم بوده است.و این تفکری است که مانع از اعمال حاکمیت در جامعه شده است و منشا اصلی این تفکرات همواره ملتها بوده اند.شاید یکی از اصلی ترین مشکلات در رسیدن به این هدف آن است که در این راه ثروت عده ای باید به اجبار گرفته شود.ثروتی که شاید از راه قانونی بدست آمده.تنها هدف از اخذ این ثروت،اعمال مساوات در جامعه است.نه رسیدن هر کس به حق خودش

موانع هدفمندی نظام تئوکراسی در قالب عدالت

عدم تحقق حکومتی عدالت محور در جهان اسلام و دور شدن حاکمان قرون اولیه اسلامی از عدالت عامی مهمی بود که روند تولید علم را با مشکلاتی مواجه ساخت که در این بخش در خصوص موانع هدفمندی عدالت مطالبی را ذکر میکنیم.

یکی از مواردی که نظام های تئوکراسی و مردم سالاری دینی را از نظام های لیبرال دموکراسی جداسازی میکند تعریف جداگانه هر مکتب از حقوق بشر است.عدالت مساوات نیست.اعمال مساوات در جامعه همان تئوری شکست خورده سوسیالیسم است.

هر کس باید به حق خود راضی باشد.

حق کسی را نمیتوان پایمال کرد.

حقوق بشر عبارت اند از حقوق فردی،جمعی و غشری جامعه آماری مذکور با توجه به قوانین ارائه شده.

همچنین عواملی وجود دارد که تا به امروز مانع پیشرفت عدالت اجتماعی در جوامع شده است.اعم از علمی با جهت گیری به سمت سوسیالیسم(برابری مطلق) و سرمایه داری و عواملی که در خلقیات و روانشناختی بشر وجود دارد و مانع از اجرای صحیح عدالت اجتماعی در جامعه شده است.

با این حال، تمایل طبیعی انسان به حیات اجتماعی، او را محتاج به نظامی میکند که ابعاد گوناگون حیات اجتماعی او را با وضع قوانین و ایجاد محدودیت در انتخابهای انسان مدیریت کند. اما چنین اقتدار و سلطهای در برابر مقتضای آفرینش انسان که آزادی در اراده و انتخاب و مجاز نبودن احدی جز خدای حکیم در اعمال حاکمیت است؛ همواره با چالشی جدی و تعارضی پیوسته توام بوده است.

اما سنگی دیگر بر سر مسیر اعمال عدالت اجتماعی وجود دارد و آن تفکراتی موصوم به آپتیمیسم است که موجب میشود هر فرد تا زمانی عدالت را فریضه ای اساسی بداند که مطابق منافع و عملکرد های او و برنامه ریزی هایش دنبال شود.مقصرین اصلی این مشکل بزرگ نیز قدرتمندان و فئودال هایی هستند که اعمال عدالت اجتماعی منافع آنان را به خطر می اندازد.اما این به آن معنا نیست که باید ثروت آنان قبضه شده و در اختیار حکومت در آید تا حکومت آن را در اختیار فقرا قرار دهد. بلکه نگرانی جامعه فئودالیسم یک نظام اجتماعی از آن است که منافعی که از راه غیر قانونی کسب شده است به آنان تعلق دارد.اما اگر از راه قانونی بدست آمده باشد عدالت گریبان آنان را نخواهد گرفت یا اگر هم مجازاتی در میان باشد تنها در حدود و موازین خاصی است.

عدالت کلیه اغشار جامعه را از طیغ مشروعیت نمیگذراند بلکه قانون تابع مشروعیت است و عدالتی که در قانون گنجانده شده ابزار مشروع سازی جامعه دینی است.جامعه ای که عدالت را به عنوان یک اصل پذیرفته اند.

عدالت اجتماعی هیچگاه از نظریه تصاعد هندسی سرمایه داری پیروی نمیکند.گرچه این اصل رنگ و بوی عدالت میدهد.طبق این نظریه فقرا جزئی از جامعه نیستند.


تئوری علوم جدید به نقل از دنیای غرب

تئوری علوم جدید به نقل از دنیای غرب
اگر به تاریخ تدوین شده ی علوم تجربی و سایر علوم نظری در دانشگاه های غربی و حتی دانشگاه های اسلامی نگرشی عمیق داشته باشیم هویت تایین شده ی علوم را تحت عنوان علوم جدید یا مدرنیسم علمی-فرهنگی بر صحنه ی تولید علم مشاهده خواهیم کرد و تاریخ تولد این علوم را اغلب میان قرون 18 تا 19 میلادی میدانیم و تنها دلیل این نگرش به تاریخ علوم تدوین گران جهان غرب و افراط گرایان مسیحیت در تاریخ علوم هستند که تاریخ این علوم را به نهوی تدوین کرده اند که گویا بشر از قرن هفدهم میلادی متولد شده و هیچ گونه پیشرفتی در نهوه ی تکامل علوم وجود نداشته است.و بشر از قرن هفدهم برخوردار از نعمت عقل شده است.این نظریه در واقع بیانگر آن است که علم از زمانی ظهور رسمی پیدا نمود که رنسانس اروپا در نقطه ی عطف خویش قرار داشت و نکته ی جالب مسئله آن است که قرن هفدهم میلادی نقطه ی عطفی در رنسانس اروپا محسوب میشود و این نامگذاری و تقارن زمانی با هدف مصادره ی علوم زاییده ی سایر تمدن ها در جهت منافع دنیای مسیحیت افراط گرا یا واژه ی غرب است
البته پیشرفتهای اروپا در آستانه رنسانس در اروپا بسیار چشمگیر است.آنچه مورد نقد است شیوه های جهانی سازی فرهنگ غرب و کنشهای تهاجمی غرب علیه فرهنگ و تمدن ملتهای متمدن جهان و همچنین سیاستهای استعمار طلبانه و جنگ طلبانه اروپا است..
*البته دنیای ساخته و پرداخته ی فرهنگ غرب از مسیحیت چنین منافعی را میطلبد.
*نباید فراموش کرد که فرهنگ مسیح برگرفته از تعالیم عیسی(علیه السلام)متفاوت از فرهنگ مصطلهی است که آن را غرب مینامیم.

یک جانبه گرایی فرهنگ غرب

یک جانبه گرایی فرهنگ غرب

اگر از منظر تاریخی نگرشی سطحی بر فرهنگی که آن را اصطلاحا سکولاریسم غربی مینامند داشته باشیم فرهنگ بوجود آمده در اروپا را تکامل یافته ی برخی اندیشه های قرون وسطی و نتیجه ی آن را در دنباله های رنسانس اروپا خواهیم یافت.مکتبی که ناقض تداخل شریعت با سیاست است..

مکاتب نوین غرب که در پی تئوری علوم جدید در اروپا بوجود آمد نام مکتبی بزرگ است که خود مکاتبی را نیز در خود گنجانده است.این مکاتب با ابعاد خاصی تعبیه شده اند که آنها را با مضامین علمی،فرهنگی،اجتماعی،سیاسی و حتی ادبی میشناسند.مکاتبی چون لیبرالیسم و مارکسیسم که مضمون سیاسی دارند.همچنین مکتبی چون امانیسم که ماهیت اجتماعی دارد و سایر مکاتب این فرهنگ سازنده ی پیکره ی مکتب غرب اند.اینها تفکراتی اند که دست آورد های رنسانس اروپا است و این سازنده ی بدنه ی این فرهنگ نوین است..

مکاتب ضد دینی و مادیت گرای همان فرهنگ و علوم مولود اروپا است.از این رو این فرهنگ را فرهنگ متولد غرب مینامیم.اما معرفه ی اصلی آن ماتریالیسم و سکولاریسم است که کاملا شناخته شده است.نکات فلسفی آن کاملا ضد دینی و انسان گراست و شناخت آن با شناخت اصل فرهنگ غرب چندان تفاوتی ندارد. از این رو این مکتب نزدیک ترین مکتب به فرهنگی نوین است و شناخت آن را میتوان به منزله ی شناخت اصالت وجود جامعه اروپا دانست.

پیش از این گفته شد مکتب غرب ابتدا در اروپا به منظر ظهور پیوست.طولی نکشید که قدرتمند شد.به صورتی که سایر مکاتب اروپا و مکاتب مسیح از آن یک غول فکری ساخته و در مقابل آن شکست خودند و فرهنگ غربی بر اروپا مسلط گشت.

اما آیا واقعا غرب یک غول فکری است؟. 


تعریف انسانیت از دیدگاه غرب عامل تقابل آن با تولید علم در جهان اسلام

تعریف انسانیت از دیدگاه غرب عامل تقابل آن با تولید علم در جهان اسلام

ایدئولژی غرب در خصوص موجودیت خلق در چه بعدی مطرح شده است؟

همانطور که در ادامه بیان خواهد شد ماهیت فلسفه غرب در بعدی مطرح میشود که قابل ادراک توسط مکاتب ماتریالیسم باشد.در واقع آنچه غرب را از عالم تفکر و عقلانیت به معنای واقعی جدا میکند مکاتب ماده گرای آن است.عقلانیتی که پیرو مکاب اومانیسم و تفکرات ماده گرا باشد قادر به شناخت تمام ابعاد وجودی انسان نخواهد بود.بنابر این در تعریف انسانیت نبز نمیتواند تعریفی جامع ارائه دهد.انسان بالاتر و افزون تر از حدی است که توسط مکاتب انسان گرا و مادیات قابل شناخت باشد.آیا انسان ابعاد روحانی ندارد.طبق فلسفه غرب ابعاد روحانی انسان با روانشناسی انسانی شناخته و کشف میشود.اما به اعتقاد مکاتب اسلامی روان انسان یکی از ابعاد روحی او است و شناخت آن باز هم ملزم به شناخت معنویت به معنای واقعی است.این واقعیت هیچگاه شناخته نمیشود مگر آنکه روح انسان خود را در عالم معنویت ظاهر کند.کسی میتواند روح خود را بشناسد که از تفکرات ماده گرا را کنار گذاشته و ایدئالسم باشد.در این زمان روح او مملو از صفاتی است که از عالم معنویتی خود که خواه از الهیون باشد و خواه از مادیون دریافت کرده است.این بیانگر آن است که انسان موجودی است مجبور اما مختار.و این مغایر تعریف غرب از انسانیت است.چرا که فلسفه غرب تعالی انسان را در آن میبیند که مختار و آزاد باشد.اما غافل از آن که این آزادی تنها در بعد مادی مطرح است و عوامل مادی نیز مانع آزادی فکر بشر اند.بنابر این تعریف غرب از انسانت نمیتواند بر همه ابعاد وجودی انسان احاطه داشته باشد.طبق این سخن مکاتب اسلامی مکاتبی ایدئالیسم اند اما مکاتب علمی و اجتماعی فرهنگ غرب تماما ماتریسم و ماده گرایند.

قوانین ارائه شده توسط"سکولاریسم" و "مارکسیسم" و پیروان آنان از جمله قوانینی است که باید بازنگری گردد.

غرب ادعا میکند شیوه مدیریت جهانی در سایه صلح از قلب مکاتب فکری و مادی مارکسیسم بیرون می آید.ادعای مالکیت و سروری بر جوامع نیازمند شیوه مدیریت صحیح اجتماعی است.آیا این شیوه مدیریت در چنگال غرب است؟آیا تئوری جهانی شدن مورد پذیرش سران کشورهای جهان سوم قرار میگیرد؟آیا مدینه فاضله مسلمانان در منشور مارکسیسم ضد دینی منتشر شده است؟