یادداشت های سیاسی

یادداشت های سیاسی

وبلاگ شخصی علی مستاجران
یادداشت های سیاسی

یادداشت های سیاسی

وبلاگ شخصی علی مستاجران

آیا قطعنامه شورای حکام پی ام دی را پی ام دی را خاتمه خواهد داد؟

16 آذر ماه 94 در نشست 5+1 و شورای حکام،تصمیم بر آن شد که شش کشور به ابعاد نظامی احتمالی برنامه هسته ای ایران خاتمه داده و زمینه تقویت همکاری ها برای به سرانجام رساندن برنامه جامع اقدام مشترک برجام تلاش خود را بکار گیرند.عراقچی نیز در این خصوص بیان کرد که این قطعنامه،پی ام دی را خواهد بست.

در این جا باید به چند موضوع توجه داشت.آنچه حاصل آن قطعنامه شورای حکام است درواقع نتیجه قرارداد ایران و آژانس در خلال مذاکره با 5+1 میباشد و باید یاد آور شد که از اساس قراردادی با 5+1 در این خصوص بسته نشده است چرا که ماهیت مذاکرات،حل اختلاف نظرات در خصوص برنامه هسته ای ایران بوده است و نه موضوع دیگر.

نکته دوم این است که گرچه ممکن است به نظر برسد که با این قطعنامه،موضوع 12 ساله پی ام دی در شورای امنیت بسته شود اما در متن قطعنامه،کلماتی به کار رفته است که قادر است،موجبات وسوسه غرب برای بازگشت به پی ام دی را فراهم آورد.با این حال پس از خاتمه پی ام دی،نماینده روسیه در آژانس از عزم موسکو برای تبادل اورانیوم با تهران خبر داد که این خود نشان از اهمیت قطعنامه شورای حکام خواهد داشت.دولت نیز بر این باور است که در روز 24 آذرماه با تصویب قطعنامه،پی ام دی بطور کامل بسته خواهد شد.اکنون باید در نظر داشت در این قطعنامه دو اتفاق مثبت و مهم خواهد افتاد.اول این که 12 قطعنامه پیشین شورای حکام که ایران هیچ یک از آنها را عملی نکرده است منقضی خواهد شد و دوم این که قطعنامه ای که مدیرکل را ملزم به ارائه گزارش از اقدامات نظامی ابحام برانگیز ایران در خصوص پی ام دی کرده است د،لغو خواهد شد.

با این همه کلماتی در این قطعنامه بکار رفته است که به اعتقاد برخی در آینده،غرب را برای بازگشت به پی ام دی وسوسه خواهد کرد.با این که قطعنامه های پیشین لغو شده است اما بخشی از آنها در قطعنامه های جدید، مجددا ذکر شده است.بند4این متن،شورای حکام مجددا مدیرکل را ملزم کرده است تا چنانچه موضوع نگران کننده ای در خصوص آینده برجام مشاهده نماید آن را به شورای حکام گزارش دهد که این میتواند بازگشت به پی ام دی را امکان پذیر نماید.طبق بند 14 نیز به مدت 10 سال این قطعنامه معتبر خواهد بود تا جایی که آژانس تصمیم نهایی خود را در باره ایران اتخاذ نماید.

با این همه باید بگویم ساز و کار سیستم بین الملل قطعنامه را اینگونه شکل داده است. بطور کلی میتوان این قطعنامه را مثبت ارزیابی نمود اما نه آنقدر مثبت که پی ام دی را بطور کامل مختومه بدانیم.

غرب برای نفوذ در ایران برنامه منحصر به فردی تنظیم کرده است

توافق میان ایران و شش کشور را باید آغاز یک نزاع بزرگ اطلاعاتی و امنیتی و در بعد دیگر،فرهنگی دانست که از هم اکنون آغاز شده است و ممکن است تا چند دهه ادامه یابد.غرب پروژه چند لایه ای را تنظیم کرده است که از مطالعه مقالات و سخنان فعالان اجتماعی و مشاوران نظامی آنها به راحتی قابل استنباط است.به نظر میرسد تمرکز اصلی غرب بر ارتباط مستقیم با مردم ایران،و وابسته سازی سهامداران ایرانی و برخی مراکز صنعتی به خود است که ترجیه میدهد این پروژه را در لایه های عمیق این نفوذ عملی سازد.اکنون که میدانیم غرب ایران را به کجا خواهد برد،باید نقطه شروع این نزاع را شناسایی نماییم.نقطه شروع این امر بعد سیاسی ماجراست.
در بعد سیاسی این امکان وجود دارد که امریکا بخواهد برای مدتی با همه آنچه که او سرکشی منطقه ای ایران میخواند کنار بیاید و رابطه محترمانه ای را با ایران برقرار سازد،اما درواقع به دنبال آن است تا در ابدای امر با تقویت طیف واداده در ایران تحت عنوان طیف معتدل،بار دیگر استقلال ایران را با سوالاتی درگیر کند که پاسخ به آن به ریشه های سیاست گذاری در دوران اصلاحات باز خواهد گشت.
در سال 2013شورای ملی ایرانیان امریکا،هفت راهبرد برای نزدیک شدن دولت روحانی به امریکا را پیشنها داده است که این گزارش بارها توسط کارشناسان سیاسی ارزیابی شده است و مقالات متعددی بر آن نوشته شده که به حد کفایت بوده است و ما نیز از شرح دوباره آن پرهیز میکنیم اما بد نیست به نکاتی از آن اشاره کنم.
در ابتدای این گزارش،طیف نویسندگان آن مدعی شده اند که ایران به سمت امریکا و امریکا به سمت ایران دست کمک دراز کرده اند و به نوعی این دو قدرت در عرصه های اقتصادی،امنیتی و اطلاعاتی میتوانند یار و یاور یکدیگر باشند.این تعبیری است که از روز انعقاد توافق ژنو تا به امروز که برجام اجرایی شده است نقل محافل سیاسی بوده است.اما بیایید کمی عمیق به آن بنگریم.شاید اگر کسی از بیرون به قضیه نگاه کند این مسئله صادق باشد که ایران و امریکا به یکدیگر نیازمند اند.اما نگاه از درون،گویای تفاوت های بنیادین ایران و امریکا است که ثابت میکند این دو کشور نمیتوانند به راحتی با هم همکاری های اطلاعاتی و نظامی داشته باشند.اما شاید بتوان بر مبنای احترام متقابل روابط اقتصادی را در سطحی تعریف شده آغاز کرد و در یک دوره زمانی تعریف شده تداوم بخشید.البته بسیاری از نظریات این چنینی در بعد جامعه شناسی ایران و امریکا در دوران اصلاحات تعریف شد که نتوانست حتی به صحنه عمل نزدیک شود که این نشان از خروج نظریه پردازان آن نظریات از آرمان های ساختار اجتماعی ایران دارد.چرا که اگر نگاه از درون باشد همه این تفاوت ها به راحتی احساس میشود اما اگر نگاه از برون باشد من میتوانم بگویم ایران و امریکا به یکدیگر نیازمند اند.
در بخشی از این گزارش،علت تمایل ایران به مذاکره و توافق،تحریم ها عنوان شده است و همچنین آمده است انتخاب حسن روحانی در انتخابات 92به معنای باز شدن مشت خشم ایران است که با دست دوستی امریکا روبرو شده است.اما نکته که مورد انتقاد قرار میگیرد این است نویسنده گزارش بر این باور است که ایران به سمتی میرود که به امریکا تمایل نشان دهد.در طول تاریخ انقلاب اسلامی،همواره این مسئله ثابت شده است که نفوذ امریکا نتوانسته است در کوتاه مدت بر تصمیم مردم تاثیر بگذارد و البته نشان داده است که این تاثیر بیشتر علیه سیاست های پیش بینی شده کاخ سفید بوده است.برای مثال تاثیر نفوذ امریکا در ایران در دوران اصلاحات را باید امروز در جامعه مشاهده نمود.از این رو تصمیمات مردم برای انتخاب رییس جمهور و همچنین تصمیمات کلان کشور تا حد بسیاری به عملکرد امریکا بستگی داشته است.برای مثال در دوران اصلاحات که خطر نفوذ به عینه احساس شد،جهت گیری کشور به سمتی رفت که سخت گیری در روابط با غرب در دستور کار قرار گرفت که این ادامه انتخاب محمود احمدی نژاد به ریاست جمهوری بود.در انتخابات92نیز واکنش مردم به تحریم ها،موجب انتخاب حسن روحانی به ریاست جمهوری شد.از این رو تجربه ثابت کرده است که هرگاه خطر نفوذ به عینه حس شود و جامعه استقلال خود را با خطر جدی مواجه ببیند در مقابل آن واکنش نشان خواهد داد و با انتخاب خود نقشه های دشمن را نقش بر آب خواهد کرد.این روندی بوده است که به مدد رهبری نظام و آگاهی ملت،تاکنون تداوم یافته است.لذا شاید از زاویه خارج بتوان به اینگونه نتیجه گیری هایی رسید اما تاکنون تاریخ چیزی را ثابت کرده است که از درون پیش بینی شده است.از این رو میتوان به این نتیجه رسید که غرب در صدد است تا علاوه بر نفوذ در جامعه علمی کشور،روابط مستحکمی میان اندیشکده های علمی و تحقیقاتی ایران با پژوهشکده های بزرگ غرب ایجاد کند تا به این واسطه نفوذ علمی خود را به صحنه اجتماعی بکشد.
یکی دیگر از لایه های نفوذ غرب در ایران گذار از سلطه حکومت بر برخی از نخبگان است.برخی از نظریه پردازان غربی بر این عقیده اند که باید فضایی در عرصه سیاسی میان ایران و غرب حاکم شود که روند جذب قشر نخبه ایران به غرب خود به خود و فارق از کنترل حکومت ایران آغاز گردد که در مرحله بعدی نفوذ انتظار آن میرود که این افراد مجذوب غرب از پایگاه اجتماعی در میان قشر علمی یا جامعه برخوردار باشند.
نتیجه:من بر این باورم آنچه غرب برای نفوذ در ایران تنظیم کرده است،نه طرح نفوذ در شوروی است و نه طرح اجرایی در کوبا.بلکه ترکیبی است از طرح نفوذ در شوروی و طرح احترام متقابل در کوبا و از همه مهم تر طرح الهام گرفته از تغییر تفکر ملت و راهکارهای پیروزی انقلاب اسلامی با نمادها و الگوهای دینی.از این رو لازم است آحاد ملت این نفوذ را جدی بگیرند و خود را برای گذار از یک پیچ تاریخی حساس آماده نمایند.

پاسخ کوتاه به دو سوال/چرا کاهش نرخ تورم در زندگی مردم احساس نمیشود؟/چرا رسانه ملی با دولت یازدهم کنار نمی آید؟

1-چرا کاهش تورم در زندگی مردم احساس نمیشود؟

ماه هاست که آمارهای رسمی دولت گویای کاهش نقطه به نقطه تورم اقتصادی است.حال آنکه مردم تاکنون کاهش تورم را در زندگی خود احساس نکرده اند.مسئولان دولت بارها و بارها سخن از کاهش تورم موجود در کشور بر زبان رانده اند.از طرفی باید دانست که کاهش تورم شعاری است که در جریان انتخابات یازدهم مطرح گشت و انصافا هم شعار به جایی بود.اقتصاددانان به خوبی میدانند که هر کاهش تورمی به معنای بهبود وضع زندگی مردم نیست و از طرفی نیز بر این مسئله واقف اند که هر افزایش تورمی را نیز نمیتوان معادل بدتر شدن وضع زندگی دانست.چرا که تورم دلایل مختلفی میتواند داشته باشد.از این نظر میتوان نظر دولت و اقتصاددانان را کمی در تقابل با یکدیگر دانست.ارزنده ترین اقدام اقتصادی دولت یازدهم تاکنون ایجاد ثبات نسبی در بازار توفانی ایران بوده است.بسیاری از اقتصاددانان بر این باور اند که عدم ثبات اقتصادی بیشترین میزان تورم را در آمارها ثبت کرده است.درواقع عدم ثبات در بازار موجب ایجاد تورم بسیار بالا گردیده است که بنا به برخی سیاست های اقتصادی دولت و پیگیری بسیاری از عوامل خرابکار و اخلالگران بازار،نرخ تورم کاهش یافته است.این دقیقا به این معناست که دولت در ماه های گذشته توانسته است مانع افزایش قیمت کالاها و کاهش تلاتم در بازار ارز و فلزات گرانبها شود.اکنون سوال این است که امروز که نرخ تورم به زیر 20 درصد آمده است،اما اثری از کاهش تورم در زندگی مردم مشاهده نمیشود،چرا دولت مدام بر این مسئله تاکید میکند؟یکی از راهبردی ترین اشتباهات دولت،تاکید بیش از حد بر کاهش نرخ تورم بود.به گونه ای که برخی متصور شدند رسالت دولت به پایان رسیده است و دولت به وعده های خود جامه ی عمل پوشانده است.حال آنکه تاثیری در زندگی مردم حس نشده است.باید دریافت که مردم صرفا کاهش نرخ تورم را نمیخواهند بلکه کاهش تورم را بریا بهبود زندگی میخواهند.البته اگر بخواهم منصفانه تر قضاوت کنم باید بگویم دولت در مقطعی متوجه این اشتباه خود شد و این توقع را در میان جامعه کاهش داد.البته این موضوع باید مطرح شود که ملاک قضاوت موفقیت یا عدم موفقیت برای مردم، اعداد و ارقام تورم نیستند.با این حال من بر این باورم که ایجاد ثبات در بازار ارز،مرحله اول حرکت به سوی بهبود زندگی عمومی است و نباید به طور گسترده بر روی آن شعار داده شود.چنانچه مسئولین اقتصادی دولت به همین سرعت و تدبیر،مسئله بهبود زندگی عمومی را دنبال کنند،میتوان حتی تا یک سال دیگر شاهد کاهش محسوس نرخ تورم در زندگی مردم بود.


2-چرا رسانه ملی با دولت یازدهم کنار نمی آید؟

از آغاز کار دولت یازدهم تاکنون شاهد نوعی دوگانگی سیستم رسانه در کشور بوده ایم.به گونه ای که برخی گفته اند رسانه دولت تنها خود حسن روحانی است و صدا و سیما نقش رسانه را برای دولت بازی نمیکند.پیش از توضیح در آن خصوص باید مطالبی عنوان شود:سیستم سیاسی جمهوری اسلامی ایران به گونه ای است که صدا و سیما در خدمت اغراض حزبی و جناحی قرار نمیگیرد و صرفا رسانه ملی است که این امر را میتوان یک نقطه مثبت در یک کشور رو به توسعه دانست.به هر حال باید پذیرفت پذیرش الگوی دموکراسی و رفتار سالم انتخاباتی امری است که شاید تنها برخی کشورهای پیشرفته اروپایی و امریکایی شاهد آن هستیم.متاسفانه کشور ما نیز که کشوری در حال توسعه است،در حال حاضر فاقد اخلاق انتخاباتی صحیح بوده و همه روزه شاهد برخورد جناحی و تخریب ها علیه احزاب و گروه ها و جریانات سیاسی هستیم.صدا و سیما نیز بعنوان بزرگترین ابزار رسانه در کشور نقش اطلاع رسانی و جهت دهی فکری جامعه به سمت مطلوب را بر عهده دارد که اگر در اختیار یک حزب قرار بگیرد مطمئنا تخلفات اخلاقی فراوانی در آن شکل خواهد گرفت و جناح حاکم با ابزار قدرتمندی که در دست دارد قادر است فضا را علیه سایر احزاب تنگ تر نماید.از این رو از بدو تاسیس نظام مقدس جمهوری اسلامی ایران تصمیم بر آن شد که رسانه ملی باشد و در دست حزب حاکم بر دولت قرار و هیچ حزب دیگری به طور مستقیم قرار نگیرد تا جهت گیری حزبی برای کوبیدن مخالفان و نوعی دیکتاتوری مجازی رخ ندهد.چرا که وقوع چنین حادثه ای میتواند حوادث خطرنا تر بعدی را برای یک کشور و برای یک ملت به دنبال داشته باشد و گاهی موجبات فروپاشی یک دولت یا یک حزب را فراهم آورد که نمونه های فراوان آن را در کشورهای آسیای میانه و قفقاز و برخی کشورهای اروپایی شاهد بوده ایم.از این روست که در کشور ما رسانه به طور کامل در دست دولت و حزب حاکم نیست.اگر در طول تاریخ انقلاب اسلامی از پس از جنگ و آغاز فعالیت های حزبی و رقابت های سیاسی نظری افکنیم هیچگاه و در زمان هیچ دولتی،رسانه دربست در خدمت هیچ دولتی نبوده است که این خود یکی از نمود های دموکراسی در یک کشور در حال توسعه و البته زمینه ای برای ایجاد توازن قوا در کشور است که باید تا حدود بسیار زیادی کنترل شود تا نه نزاعی در کشور رخ دهد و نه حزبی سرکوب رسانه ای شود.بنا به قانون اساسی جمهوری اسلامی ایران رسالت صدا و سیما حرکت به سمت مصالح کشور است به گونه ای که از وابستگی و پیروی از هر جریان سیاسی مبرا باشد.این بدان معنا نیست که رسانه ملی در همه عرصه ها مثبت عمل کرده است بلکه باید این مسئله عنوان شود که هرگونه جهت گیری رسانه ملی و صدا و سیما و رادیو تلوزیون که متمایل به حزب حاکم یا حزب غیر حاکم باشد یک تخلف سیاسی است که در صورت مشاهده باید به آن رسیدگی شود.

برسی کلی و اجمالی اوضاع در فلسطین اشغالی


طی ماه های اخیر فلسطینیان کرانه باختری که از پس از پایان جنگ 50روزه در ماه مبارک رمضان و تهدید رهبر عالی  ایران مبنی بر تسلیح کرانه باختری نقطه حساس اسراییل شمرده میشود دچار آتش خشم و اعتراض نسبت به عدم رعایت حقوق ساکنان این منطقه و زمزمه های تخریب قدس و شهرک سازی های گسترده شده است.زیاده خواهی های دولت  اسراییل در این منطقه،تداوم شهرک سازی ها در مناطق اشغالی،ظلم و خشونت علیه مسلمانان داخل خاک فلسطین اشغالی و مسایل متعدد از مواردی است که شعله های این آتش را افروخته است.
گفته میشود تاکنون بیش از 80فلسطینی در درگیری با نظامیان صهیونیست شهید و تعداد بسیار زیادی نیز زخمی شده اند.از طرفی بازداشت فلسطینیان نیز به شدت افزایش یافته است که این حادثه به دنبال شکست مذاکرات صلح محمود عباس با اسراییل صورت گرفته و بار دیگر ثابت کرده است که رژیم اسراییل قصدی برای سازش با فلسطینیان ندارد و ایشان را همواره تهدیدی برای خود تلقی میکند.اسراییل منابعی دارد که اخیرا فاش کرده اند حماس در حال تسلیح کرانه باختری است و این امر ممکن است در آینده برای اسراییل خطری جدی تلقی شود.لذا اسراییل میکوشد تا از طرفی حماس را نیز تحت فشار قرار دهد.برای مثال اسراییل توانسته است با استفاده از غول رسانه ای که در اختیار دارد به نوعی خود را مظلوم این نزاع منطقه ای  نشان دهد.حال آن که اخبار قدس شریف به طور نامتناوب به جهان مخابره میشود و اسراییل در تلاش است تا در این سکوت خبری اقدام به تخریب مسجد الاقصی نماید.تخریب مسجد الاقصی نیز پروژه ای است که بیش از نیم قرن  رژیم صهیونیستی آن را دنبال میکند که هر بار به دلیل مقاومت مسلمانان و در مقاطعی نیز پادرمیانی گروه های متعادل فلسطینی این پروژه ناکام مانده است.اسراییل قادر است هم اکنون نیز این مسجد را کاملا تخریب کند اما نمیداند سرانجام این قضیه به کجا ختم خواهد شد.آیا اسراییل قادر است یک بحران خودساخته را مهار کند؟من بر این باورم که اسراییل در تلاش است تا با تخریب مسجد الاقصی زمینه یک جنگ نهایی با فلسطینیان را فراهم آورد.آن هم در شرایطی که ایران درگیر توافق هسته ای و سوریه و حزب الله درگیر جنگ هستند میتواند مناسب ترین شرایط برای چنین اقدامی باشد.این همان اقدامی است که چند سال پیش ایهود باراک خود بدان تاکید نمود و بیان داشت که در آینده اعراب را بر سر جایشان خواهیم نشاند.
ورود اتحادیه عرب به مسئله:طی روزهای آینده :دبیر کل اتحادیه عرب توانسته است اقدامات مثبتی را برای دفاع از حقوق فلسطینیان انجام دهد که به نوبه خود قابل تحسین است.جلسات مکرر اتحادیه عرب در ریاض میتواند تا حدودی در زمینه سیاسی برای بهبود اوضاع کرانه باختری امیدوار کننده باشد.اما مسئله ای که روشن است اتحاد موجود میان ساکنین غزه و کرانه باختری است.طی جنگ دوسال پیش در ماه مبارک رمضان شاهد برگزاری تظاهرات های گسترده در کرانه باختری در حمایت از حماس و جهاد بودیم و امروز شاهد تظاهراتی هستیم که نشان دهنده حمایت ساکنان غزه از سکنه مسلمان کرانه باختری است که این خود میتواند یک چراغ سبز برای اتحادیه عرب و سایر گروه های اسلامی نظیر اخوان المسلمین تلقی شود.چنانچه اتحادیه عرب به طور جدی به مسئله وارد شود میتوان امیدوار بود که رژیم صهیونیستی دست از شهرک سازی برداشته و کمی در مقابل اعراب خویشتن دار باشد.البته نباید از موضع اعلام نشده امریکا در این مقطع غافل بود.امریکا پیش از این اعلام کرده است که از اسراییل در مقابل تروریست ها حمایت خواهد کرد.سخنی که به عقیده من نوعی پشت گرمی به اسراییل داده است تا عطش خود را برای پیشروی در کرانه باختری افزایش دهد.از این رو سکوت امریکا و نامه نگاری ها و رفت و آمد های دیپلماتیک میان تل آویوو  واشنگتن نشان میدهد که گویا امریکا قصد توقف اسراییل را دارد تا بار سیاسی  کاخ سفید در منطقه سنگین تر از این نشود.البته به نظر میرسد در دولت محمود عباس نیز اختلافاتی در خصوص نحوه از سرگیری مذاکرات صلح یا نحوه برخورد با اسراییل وجود دارد.اما شخص محمود عباس همچنان سعی دارد امریکا را پشتوانه مذاکرات قرار دهد و زمانی به میز مذاکره باز میگردد که امریکا برای صلح دوباره پادرمیانی کند.
اختلافات گروه های مقاومت فلسطینی با محمود عباس نیز به بیشترین میزان خود رسیده است به گونه ای که علیرغم تلاشهای دولت خودگردان برای برقراری رابطه محکم با امریکا،مفاومت در تلاش است تا اسرای بیشتری را از رژیم صهیونیستی در چنگال خود داشته باشد تا نوعی موازنه قدرت در جنگ احتمالی آینده برقرار شود.دو احتمال برای آینده فلسطینیان وجود دارد:
1-تخریب مسجد الاقصی:اسراییل به خوبی میداند اگر قرار باشد جنگی میان ارتش این کشور و حماس و جهاد رخ دهد چه بهتر که این جنگ پس از نیل اسراییل به هدف 50ساله اش رخ دهد و چه بهتر که این جنگ،جنگ نهایی برای اسراییل باشد تا به نوعی اسراییل بتواند اعراب را بر سر جایشان بنشاند.این که اسراییل اقدام به تخریب مسجد الاقصی کند،نمیتواند اقدامی بعید و دور از ذهن باشد.چرا که اوضاع اعراب و البته اوضاع جهان نسبت به قبل بسیار تغییر کرده است.کشورهای اسلامی از مصر گرفته تا لبنان و عراق و ایران و عربستان هرکدام به نوعی درگیر مسائل خاص خود هستند و رژیم صهیونیستی تنها با حماس و جهاد طرف حساب است.جنگ دوسال قبل نیز تا حدود زیادی توان نظامی این دو گروه جهادی را کاسته است.از طرفی اسراییل نسبت به دو سال قبل از غول رسانه ای بسیار بزرگتری برخوردار گشته و به خوبی توانسته است ذهن جهان را به کنترل خود در آورد و خود را از جنایات دوسال پیش در ماه رمضان تبرعه کند و جریان را وارونه جلوه دهد.اما این دولت غاصب به خوبی از قدرت نهفته در میان فلسطینیان مخصوصا ساکنین کرانه باختری رود اردن واقف است و میداند که یک اقدام غلط میتواند اوضاع را نه تنها پشت دیوارهای بتنی و مناطق تحت کنترل اسراییل نظیر الخلیل بدتر کند بلکه قادر است زمینه افروختن آتش در شهرهای اسراییل علی الخصوص شهر قدس را تقویت نماید.
2-سازش با فلسطینیان:شیوه معمول اسراییل که در پایان هر نزاع بنا به آن عمل میشود شیوه سازش است که غالبا با پادرمیانی امریکا صورت میپذیرد.باتوجه به آن که خیزش عمومی فلسطینیان و اقدامات اتحادیه عرب هم زمان با آن طی ادوار اخیر کم نظیر بوده است باید بگویم اگر قرار به سازش باشد اسراییل باید بیش از آنچه که تصورش را دارد به فلسطینیان امتیاز بدهد و به طور جدی باید از کرانه باختری عقب نشینی کند.اما اگر فلسطینیان به زورگویی اسراییل تن دهند ،امتیازی دست آنها را نخواهد گرفت و به تعبیری تنها شاهد آتشی زیر خاکستر هستیم.اظهارات محمود عباس نشان میدهد که او کمی نسبت به قبل تندتر شده است و بیش از پیش به حقوق فلسطینیان اهمیت میدهد که این مسئله بعلاوه توجه دولت خودگردان به حوادث الخلیل قابل تحسین است.
نتیجه:مقاومت فلسطینیان از ابتدا تاکنون بصورت مقطعی بوده است و تداوم خاصی نداشته است و از این روست که تاکنون کاری از پیش نبرده اند و در صحنه سیاسی،حرفی برای گفتن وجود ندارد.لذا رفتار فلسطینیان میتواند اسراییل را در تصمیم گیری دچار نوعی تردید نماید و همانگونه که تاکنون نتوانسته است دست به تخریب مسجد الاقصی بزند در آینده هم نخواهد توانست چنین اقدامی را عملی سازد.از طرفی واکنش کشورهای اسلامی و گروه های نظامی نظیر حزب الله لبنان و البته اتحادیه عرب بعنوان یک مجمع بین المللی میتواند نقش دست برتر را در این نزاع بازی کند.

استحاله،پروژه غرب در پسابرجام

مقدمه

رهبری نظام در سخنان اخیر خود با مسوولان صدا و سیما سخن از استحاله بر بان آوردند سخنی که بیش از همه ما را به یاد سخنان ایشان در دوران اصلاحات می اندازد.آیا این نشان از شباهت این عصر به عصر اصلاحات نیست؟آیا آنچه رهبری پیش از این از آن عنوان ناتوی فرهنگی نام میبردند امروز در کلام ایشان متبلور نیست؟لذا شایسته است سخنان رهبری با دقت برسی و ارزیابی گردد و ضمن برسی آن با حوادث تاریخی جهان و ایران بتوان به یک نتیجه مستقل و نسبتا جامع دست یافت.

نفوذ دشن در دوره پسا برجام

با توجه به آنچه در طول تاریخ اصلاحات رخ داده است،غرب در تلاش است تا با نزدیکی به دولت ایران،به نوعی حمایت خود را از گروه های روشنفکری موافق خود عملی سازد تا بتواند پایگاه اجتماعی مورد نظر خودش را به هر بهانه ای که باشد در میان جاعه ایران بنا نهد.لازم به ذکر است که این مسئله را بگویم که غرب پیش از اینها خود را برای نفوذ در ایران آماده کرده است که شناخت ابعاد دقیق آن مستلزم یک عقبگرد تاریخی به دوران حاکمیت روشنفکران بر عرصه مطبوعات و فرهنگ پس از انقلاب اسلامی است.رییس پیشین سرویس اطلاعات انگلیس میگوید: "من فکر می¬کنم ما نیاز به قدری صبر استراتژیک در قبال ایران داریم تا به آن زمانی برای توسعه و تکامل ظرف 10 تا 15 سال پیش رو بدهیم. البته اگر ایران سعی به گریز هسته ای بکند٬ ما همچنان یک ضامن نهایی که همان حمله محتمل نظامی است٬ داریم. اما من فکر می کنم این احتمال وجود دارد که ایران طی 10 تا 15 سال آینده به کشوری عادی تر و نرمالتر تبدیل شود و ما باید این احتمال را تقویت کنیم" این سخن نشانگر برنامه چند ساله غرب برای تغییر رفتار نخبگان و رهبران ایران است تا به این واسطه بتواند این کشور را با خود همراه سازد و به تعبیر مقام معظم رهبری،ایران انقلابی را به ایران عصر پهلوی و طاغوت بازگرداند.من بر این باورم که امریکایی ها تصور دارند پس از اجرای برجام در ایران،تفکرات انقلابی امام خمینی رحمت الله علیه بر نظام سیاسی این کشور حاکم نخواهد بود.

نفوذ نرم به جای گزینه نظامی

تاریخ امریکا علی الخصوص پس از جنگ جهانی دوم نشان داده است که برخورد این کشور با سایر کشورهای معند خود به نحو به خصوصی بوده است.بسیاری از تحلیلگران امریکایی سیستم سیاسی انقلاب اسلامی را بسیار شبیه به سیستم انقلاب اکتبر روسیه میدانند و بر این باورند که سرنگونی آن نیز باید به همان شیوه ای صورت پذیرد که تاریخ شوروی پایان پذیرفت.ایالات متحده امریکا در برابر شوروی،بسیار اندیشید و پس از کسب تجربه فراوان تصمیم به خلع سلاح آن با ابزار فرهنگ و سیاست گرفت و خود را از هرگونه تقابل نظامی بر حزر داشت. تقابل شوروی و آمریکا در مسیر گسترش و محصور کردن کمونیسم به بسیاری از نقاط جهان به ویژه اروپای غربی، خاورمیانه و جنوب شرقی آسیا نیز کشیده شد ولی نهایتاً با سقوط کمونیسم و فروپاشی و تجزیه اتحاد جماهیر شوروی در سال ۱۹۹۱ به پایان رسید! آمریکا حالا با تکیه بر تجربه عظیم تاریخی خود در رابطه با شوروی و بسیاری از دیگر کشورهای جهان سعی دارد در حالی که در کشورهای دیگری همچون سوریه، لبنان و یمن درگیر جنگ نیابتی با ایران است؛ پیش زمینه استحاله و فروپاشی نظام جمهوری اسلامی را از درون فراهم نماید.آنچه امریکایی ها تاکنون در ایران به دنبال آن بوده اند اجرای همان طرحی است که در روسیه با موفقیت عملی شد و یک امپراطوری بدون جنگ به چاله های تاریخ پیوست.امریکا سالت را بزرگترین دروازه ورود به شوروی میداند و در حالی که خصومت نظامی هنوز پابرجاست،حرکت های آرام و خزنده از مرزهای روسیه خود را به کرملین میرسانند و اینگونه شوروی مزمحل میشود.آنچه امریکا در ایران به دنبال آن است جریان هایی است که پیاده نظام لشکر امریکایی را برای تهاجم فرهنگی به فرهنگ جامعه ایرانی تامین کنند تا به نوعی غرب آخرین ضربه را در میدان بر صورت حریف وارد آورد.

غفلت فرهنگی،آسیبی جبران ناپذیر و نتیجه گیری

اگر اقدامات مدیران ارشد وزارت ارشاد طی این دوسال اخیر را مورد ارزیابی قرار دهیم دقیقا این انفعال مدیریتی را خواهیم دید.عقاید و باورهای بسیاری از مدیران رده اول وزارت ارشاد قادر است در عرصه داخلی یک ناتو فرهنگی را تشکیل دهد که این میتواند خطری جدی برای جامعه تلقی گردد و من باید بگویم چنانچه این روند تداوم یابد،خطری جدی آینده جمهوری اسلامی ایران را تهدید خواهد نمود.مقام معظم رهبری در دیدار با مسوولین رسانه این مسئله را بیان داشتند که نفوذ فرهنگی بسیار خطیر تر از نفوذ سیاسی است چرا که تغییراتی که در زندگی ایرانیان بوجود بیاید به مرور میتواند موجبات براندازی نظام اسلامی را فراهم آورد که این به معنای از دست دادن استقلال کشور و بازگشت به دوران طاغوت است.از طرفی من بر این عقیده ام که تاکید رهبر فرزانه انقلاب بر ادامه فعالیت نهادهای فرهنگی مردمی و خودجوش ناطر به همین واقعیت تلخ است که دستگاه متولی فرهنگ در بدنه دولت تا حد زیادی در جهت عملی نمودن پروژه نفوذ فرهنگی غرب در متن جامعه انقلابی ایران عمل می کند

.